خواب فوق العاده
خواب نبود. رویا بود. زندگیم بود.. همه چی بود. تو خواب همش میگفتم خواب نیستم؟... همش میگفتم بالاخره خوابام تعبیر شد...همش میگفتم دیدی بالاخره اومدم یا زینب (سلام الله علیها)..... باورم نمیشه. حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها).. ضریحشون... گنبد حرم حضرت زینب (سلام الله علیها).... داخلشون. تا نزدیک ترین جای ممکن...
خدایا شکر ت... ترسیدنم از جنگ... فهمیدم که هنوز آدم نشدم...هنوز لایق شهادت نشدم... همش میترسیدم... بعدش تو خواب فهمیدم از تنهایی میترسم، مثلا جمعیت ک بودیم اگ شهید میشدم ترسی نداشتم... ولی اون وقتی که تنهایی رفتم پیش حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها)... باورم نمیشه...تو خواب هم باورم نمیشد.... توی بهت بودم. یا زینب. میشه تعبیر شده و زودی بیام پابوستون؟....
خیلی یهویی رفته بودم. نیم روزه بود حتی... کاش زودتر بیایم پابوسی تون خانم.... چه حس و حالی بود.... مامان صدام کرد از حرم اومدم اینجا.... کاش بیدار نمیشدم... داشتم فکر میکردم حضرت زینب ک الان اینجاست، امیرالمومنین علیه السلام رو از نزدیک دیده.. پدرش بودن... خانم حضرت زهرا سلام الله علیها رو از نزدیک دیده...مادرشون بودن...چه تنهایی هایی که کشیدن توی عاشورا... با داعش زمانه شون یه تنه جنگیدن.... آخرشم از غصه..... اونوقت تو... با وجود خدا و مدافعان حزم، اونجا همش میترسیدی... آدم خیلی بیشتر میفهمه هیچی نیست... خدایا آدمم کن.ً...
ممنون بابت این خواب بی نظیر......
حس و حال خوابم..... وقتی حرم حضرت رقیه سلام الله علیها رو دیدم یهویی...وقتی گنبد و بعد داخل حرم حضرت زینب سلام الله علیها رو دیدم.....همه چی عین یه خواب بود.... ولی کاش بیداری بود. خیلی واضح بود خوابم....خیلی.....ممنون.. الحمدلله.... بی نهایت بار شکرتون...❤❤❤❤❤😘😘😘😘😘😘❤❤❤❤❤😍😍😍😍😍😍😍🌸🌸🌸🌸🌸🌸