میدونم کمکم میکنی. میدونم دستمو میگیری. مث همیشه. لحظه آخر بیشتر حتی.
میدونم به مو می رسه ولی پاره نمیشه.
میدونم
میدونم
میدونم...
فقط آرومم کن.... فقط قلبمو آروم کن......
میدونم کمکم میکنی. میدونم دستمو میگیری. مث همیشه. لحظه آخر بیشتر حتی.
میدونم به مو می رسه ولی پاره نمیشه.
میدونم
میدونم
میدونم...
فقط آرومم کن.... فقط قلبمو آروم کن......
باید یه جایی این پرونده بسته شه و تموم شه.
من عمیقا خسته م از این زخم ِ قدیمی و چرک کرده که هی داره برام تکرار میشه.
نمیتونم باور کنم این ترانه همون ترانه ایه که اونقد قوی بود. اما امروز وقتی درباره این زخم خیلی سربسته صحبت میکنه با فاطمه، یه چیزی واقعا روی سینه ش سنگینی میکنه. و هنوزم که هنوزه حالش بده از حرف زدن و یادش آوردنش. این ترانه همون ترانه ست؟
چرا انقد اشوبم؟ چی شدم؟ چرا نمیتونم بخوابم و با وجود مسکن و کم خوابی و خستگی، هنوز بیدارم و سردردم خوب نمیشه؟
چی میشه که یهو به شدت از این زندگی ت می بری.... و میخوای یه جایی همه چیو کات کنی و دوباره شروع کنی... اما اگه بتونی... اگه بتونی...
کاش مشاور رو زود فاطمه خبر بده. حقیقتا اینه که حالم واقعا خوب نیست. نمیدونم بابای دوستش در مورد دارو هم چی بهم خواهند گفت.
آخ که چقد سنگینه یه چیزایی رو سینم...
حس میکنم قلبم تحت فشاره...