دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

اولین عیدی امسال ....

سررسید آستان قدس رضوی.... همونی که میخواستم، همونی که دکتر غلامی گفته بود و دلم خواسته بودش....

اولین عیدی! اونم از بابا....

اولین در‌س امسال: خدا روزی ت رو می‌رسونه، حتی که اگه واسطه ش خودش باوری نداشته باشه به این چیزا. روزی ت دست خداست و خدا روزی رسان. روزی مادی و معنوی. پس خدایا.. توکل به خودت . مرسی که امسالم با امام رضا علیه السلام شروع شد. امیدوارم اگر زنده بودم پایانش هم همینطور خوب و خدایی باشه و به تو نزدیک تر شده باشم ❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۴
ترانه زندگی

خدای من...

عشق جانم... ای جانم عشق... 

نمیدونم چی بگم... اما دلم نمیاد آخرین شب سال رو بخوابم و بدون صحبت باهات بگذرونم... خدای من....

عشق من.... حرفای استاد آرام..... چقدر خوب بود اخه.... خدا واقعا ممنون که این آدما سر راهم قرار گرفتن.. بهتر بگم، مرسی که این خوبا رو سر راهم می داری.. کمک کن خوب استفاده کنم خدا...

خدا میخوام باهات عهد ببندم در سال جدید یه قدم بیشتر به تو نزدیک شده باشم... عهد ببندم منیت م کمتر باشه و بیشتر عاشقت باشم... و به تبعیت عاشق بنده هات. خدا میخوام هرکار میکنم برای تو باشه... هدف اگه تو باشی، همه کارا قشنگ میشه ❤

خدا جونم کمک عزیزدلم ❤😘😘😘

#حرفای_من_و_خدا

+ آهنگ سینا بهداد، ای عشق....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۱۵
ترانه زندگی

امروز صبح، ۲۸ اسفنذ، ی روز مونده ب تولد حضرت زهرا (س), صبح بیدار شدم و دیدم همه خوابن و منم خوابم برد دوباره. طرفای ۹ صبح. خواب دیدم که موسسه شمس داره می‌بره مشهد، و اسم من و النازم جزء اون سه نفره که میشه بریم اما تو هتل تخت نیست و رو زمینیم. داشتم پرواز میکردم. ک بین اون سه نفر منم هستم... فهمیدم از مشهد یه سره می برن نجف و کربلا... با پول ۲۰۰ هزار تومان. داشتم می مردم من از خوشی.... مامان راضی بود، اما بابا یه ساعت مونده به رفتن وقتی فهمید می برن کربلا نذاشت. وقت خداحافظی رو یادمه که خانم کوشکی با همون لبخند مهربونش داشت می خندید ک در اسانسور بسته شد. گریه میکردم مثل چیییی. چشم نمونده بود برام!

النازم رفت... یعنی تو خواب هم کربلا...

خیر است إن شاءالله.

خدا کند که بیایی ....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۳۱
ترانه زندگی

میدونی چیه؟

حالم خیلیییییییی بهتره الحمدلله.

عشق.... تجربه ی عشق بازی با خدا...

آهنگا.... شمس الشموس.....

میدونی حالم چجوریه؟

آرومم و دلتنگ.... دلم سوخته انگار.... دلم خدا رو میخواد. حس میکنم چقدر اینهمه وقت نداشتمش و چقدر دلم براش تنگه ....

دلم عجیب گریه می خواد...

۱۹ اسفند با بچه ها رفتیم بیرون.... آرامی ها.... بعدش مشترک.. بعدش کلی گریه... دوست ندارم ناراحتی م تو چهره م معلوم باشه که مثلا هم الهام بپرسه خوبی و هم استاد وقت خداحافظی بگه خوبی و مطمئنی و من تلگرام هستم و اینا. میدونم از خوبیشونه قطعا. اما من دوست ندارم معلوم باشم... همون حدیثه که مومن غمش تو قلبشه و چهره ش خندون..

میدونی دغدغه م اینه که خوب نیستم... آدم خوبی نیستم.... خودخواهی رو دارم هنوز... منیت.... متاسفانه ...

احترام پدر و مادر 😥😭😭😭 اگه مامان بابا الان این عقیده رو دارن، چون من نتونستم جذبشون کنم.... من واقعا بدم‌ . چقدر بد کردم و دارم بد میکنم بهشون...چقدر اذیتم.... چقدر باید پا بذارم رو غرورم و چقدر هنوز خودم برام مهمه لعنتی....پا بذارم رو غرورم و برام مهم نباشه که می شکنم... که چی میگن حالا‌‌.... مهم خوشرویی هست....

گیجم یکم‌‌....

دکتر غلامی........ تولد الناز... کراسه....

همون روز مشترک از دکتر ص پرسیدم ... همون حرفی که از غلامی هم پرسیده بودم . تعادل بین احترام مهمان، احترام پدر مادر و امر و نهی. و خمس.

پرسیدم پیرو این درسا ک داشتیم، وقتی مثلا شرایطی هست که همین اسلام هم منع کرده، تکلیف من چیه؟ کدومش مهم تره؟

گفت مثلا چه شرایطی؟ گفتم مثلا ن . . . . 

صدام می‌لرزید می‌خواستم بگم چه شرایطی ......

گفت سعی کن خوشرویی ببینن، چیزی ک واجب نیست مثلا بری جایی و والدین ناراحت نمیشن نرو، لزومی نداره. اما اگ ناراحت میشن و میری، تو گناهشون نباش. اما توی بگو بخندا باش. بذار خوشرویی ببینن.

گفتم خیلی وقتا همین بگو بخنداشون سر ی سری چیزاییه ک واسه من ...

چیکار کنم؟ بخندم؟ اخم کنم؟ گفت یکم سخته. نه بخندی و نه بد خلقی.. یعنی متوجه نارضایتی م بشن اما نه با بد خلقی.


یکی از دغدغه های این روزام اینه. این تعادل برقرار کردنه... نمیدونم...

تو این ماه گذشته الحمدلله چندتا مورد ازدواج بوده. اونام ازم انرژی گرفته.

یکیش که رفتیم پارک، بعدش توی مهمونی خاله بزرگه دوتا، بعدش دوباره یکی دیگه که بزرگ بود و استخاره ی فاطمه... و بعدش همون روزی ک بهش جواب رد دادم شبش یکی دیگه شماره گرفت توی پاساژ!

عجیبه برام.

دیشب سه تا خبر ازدواج و نامزدی شنیدم. امشب عروسی سحر. فردا نازنین. دیشب خواستگاری ساره ❤. خیلی ذوق کردم . خداروشکر.

تو تاپیک که مینو زده حدس بزنید عروسی کیه، همه گفتن هلیا! عجیب بود برام! .... دیگه خیلی تو فازش نیستم. من از عشق حقیقی م دورم .... عشق دیرین سالار عقیلی فقط.... ❤❤❤

° بالاخره بیپ تیونز عضو شدم خداروشکر.


این مدت کلیییی درگیر بودیم اما خداروشکر درگیری خوشگل و ناز. جمعه ها یا عبدل آباد یا شهر فرش یا مثل امروز بعد از اسلام شهر دنبال مبل... روزا یا شیوا یا خانم ابهری یا قم یا ....

خداروشکر.

الحمدلله علی کل نعمة❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۳
ترانه زندگی
امروز خیلی خوب بود خداروشکر. کلیییی خرید خوب و خوشمزه و پیاده روی با مامان. خدایا شکرت بابت هدیه دادنش بهم...
+ نمیدونم چرا دلم میخواد گریه کنم..... لعنت به حال و هوای دخترونه ، به هرچی هورمونه -_-
++ چقدر بده چشم انتظار گذاشتن یه دختر جوان و انداختن حرفش سر زبون بقیه.... زیر سوال بردنش ... :(((((
٬ بهش میگن خشا... یار.
°نیت خوب بودنش..قرآن، سوره حضرت یوسف ع. و اون صفحش که وقتی حضرت وارد میشه همه دستشونو می برن...
خدایا ازت خواهش میکنم نذار زیر سوال برم. آبروم رو حفظ کن. عزتم رو بالا نگه دار. نه فقط به خاطر خودم. خودت میدونی دارم از چی حرف میزنم خدا جونم. از اون غربت سنگین که گریبانگیرمه...
خدا..... کمکم کن ...اگه این انتظار خوب نیست رهام کن ... خسته م خدا. خودت میدونی این مورد یکی از نقطه ضعفای منه. میدونی چقدر اذیت میشم. مخصوصا اگه جلو جمع بوده باشه.... حرف اعتقاداتم در میون باشه.... حتی جلوی مادر و خواهرم. خدایا نذار زیر سوال برم. :(((
+++ جمعه شب ها به این فکر میکنم که دوباره قرار است دو روز پیش رو را جوری پشت سر بگذارم که بخشی از خودم همراهم نیست. دانشگاه و حال و هوای خوب و البته متناقضش....
+ خسته ام من , شما ها بروید..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۱
ترانه زندگی

قم.. جمکران.. فاطمه ای اون...

مشهد.. برف.. حرم حضرت رضا جان (ع)

هفته پیش سه شنبه، خونه شهید س د د ...

دوتا خواستگار... بیرون رفتن با یکیشون...

و اینکه اونا نخواستم:)...

برج میلاد و تداخل با کلاس و بیرون رفتن و استخاره و نتونستن اینکه برم...

بد اومدن استخاره هیپنوتیزم.

هههیییی یه جور برخوردم با دکتر الف.صدیق.

آخرشم شماره شون! البته شماره دومشون؛)

+ امروز.... هشت دوازده... ۸.۱۲.۹۴

یک ساله شدن ِ بودنم....

إن شاءالله حال همه خوب باشه❤😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۹
ترانه زندگی

گر گرفتگی و به هم ریختگی خبر از توجه به تاریخ دارد!

خدایا خودت کمک کن این سری دیگه با کسی دعوا نکنم و دل کسی رو نشکنم.


+ روزام شلوغه. خواستگار جدید. مخالفت مامان و خواهر. اما من خوشم اومده . سبک سنگین های منطقی. بی پول بودنش. تحمل من. خانواده...فرهنگ.. پرجمعیت....نمیدونم....

فقط میدونم ی حسی دارم مث گریه اما بغضشو ندازم، فقط سینه م سنگینه انگار.


+ شام چیپس و پفک و ماست موسیر خوردیم! معده م میسوزه!

++ آدم شو عزیزم.

_ کمرم درده..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۲
ترانه زندگی