چرا درس خوندنم نمیاد؟؟؟
+ مقاله خوندن خررررر است. حوصله م رو سر می بره.
امروز جلسه دوم مشاوره م بود.
برای هیپنوتیزم آماده تر بودم. قبول این عمل یه قدم بزرگ برای خودم بود، شهامت رو به رو شدن با ترس م، مواجه شدن با خاطرات تلخ م.
البته تا جایی که یادمه گفت سطح کم یا پایه رو انجام میدیم. یعنی فکر کنم خیلی عمیق نبود.
خیلی تجربه جالبی بود. کاملا بیدار بودم. و کاملا هشیار. اشکم هم اومد، چند قطره.
درباره ی خاطره ی هفت بهمن حرف زدیم .... تولد.... جدی چرا الان که درباره ش مینویسم حسم خنثی ست؟؟؟ چرا برخلاف قبل اذیت نمیشم؟! عالیه! خدایا شکرت.
دیدن پله ها خیلی برام سخت بود. خاطره ش گنگ بود. مردمک چشمام خیلیییییی تکون میخورد.
موقع هیپنوتیزم به منشی گفت یه ربع در اتاق رو نزنه. جالبه دیگه اون خاطره اذیتم نمیکنه انگار!!!
یعنی واقعا اثر کرده؟! یا تلقین ِ ناشی از انجام تکنیکه؟!
* باید اموزشش رو توی برنامه م بذارم.
کتابش رو خریدم، درباره هیپنوتیزم. نصفش رو تو راه برگشت خوندم! روونه و جذاب. الانم میرم بقیه ش رو بخونم.
حالم خوبه! گرچه حسای بدم هنوز باهامه، هنوز عصبانی م، هنوز ناراحتم ، اما حالم خوبه! و این به نظرم یه قدم خوبیه برای شروع. خداروشکر.
الحمدلله علی کل حال.
حس حرف زدن درباره چیزایی که شاید همه جا خوردیشون و شدن بغض، اما اونجا میشه درباره ش حرف زد، میشه حس ناشی از ازشون رو ابراز کرد. اینا خوبه. واقعا راضیم. کاش همینطوری پیش بره. خداروشکر.
درباره ی «بی» بهم گفت روی مکانیزم جابهجایی دقت کنم!!! چقدر چیز جالبی. بهش توجه نکردم. این یعنی هنوز بین علم و عملم فاصله ست.
البته گفت که چون رشته ت فلان چیز هست اینو بهت میگم. یعنی تو روند مشاوره این مساله عمومی نیست. مینویسم برای خودم. لازمه بدونم اینا رو.
مقایسه میکنم.... وقتی از جلسه مشاوره با ایشون میام بیرون... وسال ۹۳ وقتی از جلسه مشاوره اون خانم دکتر فلان کشور تحصیل کرده ، میومدم بیرون..... قابل قیاس نیستن، جدا نیستن. روزای خوبی نبود پاییز ۹۳.....
خداروشکر بازم. که اون رو به موقع قطع کردم و این رو الان شروع کردم!
** دکتر زنان رفتیم. دوباره سونوگرافی نوشت. ندوووووست. امپول هم داد. بازم ندووووست!
*** خدایا کمک کن به پولم برکت بده که بتونم جلسات مشاوره رو ادامه بدم. خودت میدونی که نمیشه به کسی گفت و پول هم مقدار مشخصی داره. پس خودت روزی م رو برسون، از جایی که فکرش رو هم نمیکنم❤:*
بلیت مشهد گرفتیم!!
واقعا خداروشکر... باورم نمیشه یعنی إن شاءالله اربعین مشهدم اقا؟
دلم خیلی تنگ شده براتون... إن شاءالله که بیایم. مرسی از دعوت.
مرسی که مامان دوسم داره و به دلم راه میاد. مرسی بابت همه چیز.
مرسی بابت حرف زدن امشبم با مامان.
کاش مثل ناهید نشم... کمکمون کنید اقا....
خیلی خیلی ممنون ، هرچقدر امروز اذیت شدم از درد پا و سرگیجه و زانو، بعد از یه خواب عصرونه ی عالی و خرید بلیت و صحبت باهاش ، عالی ام.
خداا رو شکر شکر شکر.
الحمدلله علی کل حال❤❤❤❤😍😍😍😍
یعنی یکشنبه قبول کنم؟
استرس میگیرم! خیلی خیلی زیاد!
تا کی باید با خودم مقابله کنم؟
* حوصله درس خوندن ندارم ، دلم میخواد فیلم ببینم!
زودتر این دو سه صفحه کوفتی رو بخونم تموم شه بره ، برم سر فیلمام.
توی فیلم زمان از دستم در میره. غرق فیلم میشم. برای مدتی کوتاه حتی.
+ یه دل میگه بشو بشو ، یه دلم میگه نشو نشو!!
حسودیم میشه به اونایی که دارن بی دغدغه اونجور که میخوان زندگی میکنن...
چرا همش مانع من میشن؟
من که کاری به کاریتون ندارم....
میبینم برای همه با شرایط بهتر و بدتر از من جور میشه، برای من نه....
امام حسین! یعنی اگه بیام کربلا خیلی آبرو ریزی میشه؟
یعنی انقد بدم؟ :((
دلم یه راه فرار میخواد، دلم میخواد واسه خودم زندگی کنم؛ اونجور که خودم دوست دارم.
چرا شرایطش نیست؟ چرا تو قفسم؟ چرا بقیه اره و من نه؟
چقدر کمم..... چقدر بدبخت .....
دلم میخواد مقداری چند کاف لام بخورم و برای مدتی طولانی بخوابم ، کما ؛ خواب عمیق؛ و یا مرگ...
چه تفاوتی دارد؟
* خسته از زیستن در جماعتی احمق...