دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

دومین خواستگار امروز!

اونم به صورتی که اسکان دائم در دبی دارد!

معلومه که خب نه....


+ یه مدت بود واقعا از نظر ذهنی کشش خواستگار نداشتم. و واقعا ممنونم از خدا که برام پیش نیاورد. دوباره از دیشب که اتفاقی فکر کردم بهش، بعد از کلاس دکتر و اون حرفای سبک زندگی اسلامی و نماز و اباعبدالله الحسین علیه السلام... امروز از اول صبح شروع شد و دوتا تا قبل ظهر . . .

خدایا شکرت که حواست هست بهمون...

یا جبار.... یا مبدل السیئات بالحسنات....

الحمدالله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۴
ترانه زندگی

میدونم نیتاشون خیره. ولی آخه...

امروز صبح بیدار شدم که با سروناز بریم... برف اومده، برف ناز... الحمدلله.

بعدش نرفتیم. دیرم شده بود. سرونازم شک داشت. نشد که بریم.

غزل پیام داده بود.

اول صبحی می‌گفت قصد ازدواج داری؟

مورد خوبی بود. یعنی هم سید... هم اهل علم. هم با ایمان. هم حتی هم رشته تقریبا! هم از نظر سنی... هم اینکه تجربه های خانوادگی متفاوت...

ولی....

وقتی فهمیدم معرف کیه، یکم شک کردم.. و وقتی از غزل پرسیدم شکم به یقین تبدیل شد.

معرف همون کسیه که قبلا خودش با این آقا دوست بوده... و به خاطر مخالفت خانواده ش برای ازدواج، الان خودش دوساله ازدواج کرده با یکی دیگه، الآنم بارداره‌.

با این حال به غزل نگفتم نه. گفتم من الان گذشته ش رو فهمیدم. شاید واقعا عوض شده باشه. ولی خب اون طرفشم هست که نمیدونم چه حسی داشتن و دارن به هم.

اذیت میشم... که به خاطر چیزی که دست خودم نیست باید این مدلی تحقیر بشم...

حتی مثلا برادر سروناز... بعد از یک زندگی مشترک.... به من گفتن... گرچه با کلی عذرخواهی و اینکه از اولش تو مد نظرمون بودی‌...

لابد آخرشم باید برم زن یه زن مرده بشم.

به خاطر چیزی که دست خودم نیست.

به خاطر عدم درک و نگرشی که  توی قشر مذهبی شاید اون قدر حاکم نیست...شاید بعضیاشون... اونایی که حداقل من باهاشون برخورد داشتم...

نمیدونم...

نمیدونم...

نمی‌دونم...

حال عجیبی دوباره....

به فاطمه پیام دادم گفتم از کسی که میدونن، از حاج آقا بپرسن... هرچی ایشون بگن...

+ یا جبار... یا مبدل السیئات بالحسنات..............

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۲۵
ترانه زندگی

نماز پشت سر دکتر... گریه... گریه... چقدر می چسبه این نمازها... الحمدلله....

سر نماز یاد این افتادم ک هفته پیش هم سر نماز عجیب هوای کربلا داشتم... و باران بعد نماز سوغاتی مادرش رو از کربلا آورد برام.. اینکه گفت دعامون کردن...

این هفته هم اینطوری....

الحمدلله....


+ فکر سه شنبه إن شاءالله... مشهد... اولین بار با مامان و بابا.... اتفاقایی که داره میوفته...

مثلا دیروز بابا تنها خونه بود منم اتاق بودم، موقع اذان بود و تی وی روشن! عجیبه.... اتفاقای عجیبی داره میوفته...

الحمدلله... إن شاءالله همینطوری پیش بره..... خدا جونم کمک گل دل جونم😘😘😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۶
ترانه زندگی

صبح چشممو باز کردم، این پیام رو دیدم از استاد...

تو بین الحرمین زیر بارون، سپردمت دست خودش......


مردم یعنی.... بی هوا... بی هوا... بی هوا.....

از ونک تا کلاسم رو توی این سرما پیاده رفتم...هی پیاده رفتم و هی حامد زمانی و هلالی گوش کردم... آقای من، دنیای من...

اون عکسی که توی گروه داده بودن،  بین الحرمین بارونی.... بعد از نماز صبح... اینکه خانم سادات دوستشون با اینکه خیس خیس شده بودن، داشتن دعامون میکردن تک تک مون رو....

الحمدلله.....

زود رسیدم کلاس.

هی اون عکس بین الحرمین بارونی رو نگاه میکردم...هی می نوشتم...

الان اینجا کپی ش میکنم:


چی میشد دل منم مث سنگفرشای بین الحرمین ت، اینجوری تو رو انعکاس می‌داد....

چی میشد رحمت خدا قلب منم صیقل بده.... اجازه بده بوی تو رو بگیرم....

چی میشد یک نفس از سرم نمی رفت هوای دوست.....


کاش جای اون سنگفرشا بودم.... مردم پا میذاشتن روم تا به تو برسن....


خوش به حال اون سنگفرشا که دارن حرم مظهر عشق رو انعکاس میدن....


کاش می مردم در راهت حضرت عشق.....


یه درونیاتیه که گاهی آدم دلش می‌خواد بنویسه یه جا فقط...


کاش درکت کنم......


کاش میشد بیام به کربلات و برنگردم....


کاش میشد بیام به کربلات و برنگردم....


لایق وصل تو که من نیستم....

اذن به یک لحظه نگاهم بده.....


حسودیم میشه.... ب اون سنگفرشایی ک همه پا می ذارن روشون.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۰
ترانه زندگی

امروز... داشتم کلاس دکتر رو می رفتم، هوای بارونی و سررررررررد... کنار اتوبان..... دم خروجی مدرسه سابق ریحانه!

یهو یه چیزی دیدم که وا رفتم.... واقعا وا رفتم.....

یه رفتگر... توی اون سرما...کنار اتوبان... بی توجه به ماشینایی ک شیشه شون بالاست و بخاری ماشین شون روشن، داشت نماز میخوند کنار اتوبان...

به به که چه عشق بازی ای میکرد با خدا.... و به به که خدا چه بنده هایی داره....

الحمدالله.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۶
ترانه زندگی

وقتی نمی‌خوری و یه زمانی میگذره، چقدر دوستت دارم...

این هفته نخوردی.خذا رو شکر .. نمیدونی چقدر حالمو بهتر می‌کنه این.

خدا دوستت دارم.

وقتی اینجوری محبت می‌کنه... مثلا آنا اینجاست و ب بابا میگم سر راه یکم ماه هوله بخره. بعد می‌ره میخره میاره و بعد می‌ره پیش روشا...

انقد محبتای ناز....

امشب اینه بغل...

آناهیتا...

صحبتای آذر... ب خودم.. ب استاد ک استاد برام فرستادن... مهربونی های سودابه و الهام توی گروه تولد آذر...

آرامشی که استاد کربلان و حسش میکنیم...

اینکه محدثه حالتو پرسید...

خدایا ممنون بابت همه چی.... الحمدلله 😘😘😘😍😍😍😍😘😘😘❤❤❤

بعدا خدا بخواد میذارم صحبتاشون رو... محبتای ک لایقشون نیستم رو...

+ امروز کار مقاله سمینار هم الحمدلله تموم شد. یعنی همین یک ربع پیش بالاخره تموم شد خدا بخواد. فقط مونده مقرری فردا. بعدش یه چند روزی واقعا نفس کشیدن.... و لحظه شماری واسه مشهد...

خدایا... ممنون خدا جونم.... مشهد.... باورم نمیشه...😍😘😘😘.

اونم ایمطوری. إن شاءالله....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۹
ترانه زندگی

امروز فوق العاده...

بسم الله الرحمن الرحیم....

آخرین امتحان آخرین ترم ارشد... الحمدلله...

بعدش موسسه

موسیقی قووووووق العاده ش..... چقدر گریه کردم و چه چسبید. الحمدلله. بیا بنویسیم...

بعدش صحبت درباره مشهد و جشنواره... الحمدلله. مشهد رو که گفتن گریه م گرفت. هق هق طور.... از وجد, خجالت و ... .

بعد کلاس ۴۷۰ و تولد زهرا و آذر و گریه های هیجان آذر... قربونش بشم که چقدر نازه. بعد صحبت کردن با زهرا و آذین و نازنین و آذر. بعدش نماز حسینیه.

دلم توی حسینیه آرامش داشت. دلم نمیومد برم. ک آذر اومد. یکم نشست و از هیجان زدگی ش می‌گفت.

درباره مشهد گفت. گفت که به امید خدا این هفته داری میری، اوایل اسفند هم میای؟ گفتم با کی؟ گفت خودمون. با محدثه و خواهرم و اینا. گفتم إن شاءالله. گفت جا داریم. با محدثه صحبت کردیم که إن شاءالله سورپرایز ت این باشه!!!!!!

مگه داریم اخه؟

امام رضا جونم.... چه خوب میشد اگه سالگرد چادری شدنم حرمت دعوتمون می کردی... ۱۲ اسفند دوساله میشم به قوه الهی 😍😘😘.

 بعدش فهمیدم امشب اونجا هیاته واسه مشترک های ۱,۲,۳.

چقدر دلمون میخواست بمونیم. روحم نمی کشید برم خونه. بعد ب خانم حسینی زنگ زدن و اجازه مون رو گرفتن. الحمدلله اجازه دادن. خدایا شکررررت.

بعد مداحی های عالی... روضه حضرت امام رضا علیه السلام... اینکه فهمیدی امروز سالگرد ورود شون ب ایران بوده. دیدن عکسشون... بعد دیدن اسم المهدی... صحبت ها با ایشون...بعد حسین.. مثل محرم... یا حسین ها... اون آخرش و اون گریه ها...

چقد راحت بودم. خودم بودم. سر ب زمین میذاشتم مثل سجده. و هر حالتی که راحت بودم و البته خب مناسب هم می‌بود...


+ توی یه روز، اول صحبت مشهد دکتر ص، بعد صحبت آذر درباره مشهد به امیدخدا... ، بعد هیات، و بعد هم کلا مناسبت این روز ( ورود حضرت رضا علیه السلام به ایران ).

خدابا... امام رضا جونم علیه السلام... دوستت دارم. می‌دونی همه پناه و کس و کارمی....

بابت همممممممه چی شکرت خدا جونمممممم 😍😘😘😘😘😍😍. بیییییی نهایت دوستت میدارم عزیز دلم😘😘😘😘😍😍😍.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۱
ترانه زندگی

چشمامو می بندیم بخوابم. بین الحرمین میاد جلوی چشمام. با یه آدمی که پشتشه، جمع شده تو خودش، نشسته، دلش شکسته و میخواد بغضش رو بشکنه....

رو به رو حرمه....

خواب رو از سرم و فکرم می پرونه....


+ فکر می‌کنم الان اونجا یکی شاید ما رو دعا کنه... استاد اونجاست الان... عاشق به معشوق رسید.... شایدم برعکس.... نمیدونم.... ولی... چه وصال شیرینی.... فکر اینکه یکی یه لحظه اونجا دعات کنه.... مگه تو از ذوقش میتونی بخوابی؟....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۳۱
ترانه زندگی

امروز... از هفت صبح کتابخونه خداروشکر.سه تابی رفتنمون. الحمدلله.

ناهار نبرده بودم. 

دیروزم که بیرون بودم ناهار نخورده بودم. بعدشم که اون جریانات و اینا... حتی شب هم اومدم یه کاسه عدسی رو به زور مامان گرم کرد خوردم وگرنه اصلا میل نداشتم. امروزم ناهار نداشتم. و خب قرار بود تا ده شب بمونم کتابخونه. که البته الحمدلله موندم هم.

بعدش سرظهر گرسنه م شده بود یکم. نون قندی که از دم مترو میگیرم یه نصفه برده بودم که از صبح اونو می‌خوردم با چای. با اون خودمو سیر کردم و داشتم میخوندم، یهو دیدم یکی سر میزمه. سرمو آوردم بالا دیدم مامانه!!!

کاملا :| بودم. درک نمی‌کردم اصلا. توی فضای درس و کاملاااااااا بی انتظار. دیدم با یه ساندویچ و دوغ اومده. عزیزدلم..... با خنده گفت خانم کوشیتونو نگاه کنید. دیدم ۶ بار زنگ زده.... عزیزدلم... گفتم برو پایین میام الان. رفتم دیدم تو حیاط نسسته. گفت فیله مرغ گرفتم که جون بگیری. نگران بود چشماش. می‌گفت یکم حواست به خودت باشه. می‌گفت هر لقمه که میخوری به جون من می چسبه...

باورم نمیشد. بعد از مدت ها یه غذا به دلم چسبید.... بعد از خیلی وقت‌... نمیدونم چند وقت.

خدایا شکرت . خیلی خوب بود. خودشم نخورد که. واسه من آورده بود‌. می‌گفت از فلان جا از یه فست فودی خوب گرفتم.... عزیزم... می‌گفت میخواستم قرمه سبزی بخرم که هوس کردی، ولی گفتم شاید نتونی بخوری.

نمیتونم بگم چقدر. خوب بود....

محبت ناز این شکلی. خدایا شکرت.

+ شب اومدم خونه تبلت ایرانیمون هم رسیده بود . چقدر خوبهههه. عالیه. خدایا شکرت.

+ تولد زهرا، امروز، گل، با مامان خریدیم. چقدر عشقه و صبور و پایه. خدا خیرش بده. رفتیم دم خونشون. به همسایه شون. بعد زهرا تحویل گرفت.

خدایا شکرت.....

الحمدلله.

😘😘😘😘😍😍😍❤❤❤


+ خوابم نمیبره چرا؟ به شدت خسته م. فکر کنم از هیجان فردا. غافلگیری آذر به امیدخدا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۰۲
ترانه زندگی

محدثه برام کلیپ آقای پناهیان رو داد...

از تجربه شون که میخواستن برن کربلا و نشده و یکی خوابشون رو دیده و تعبیرش....


کربلا.....


ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده

گوشه ای از کربلا، جا و مکانم بده.........


+ مث آتیش زیر خاکستر، دلم یهو آتیش گرفته....دلم سوخته.... کاش بخریش مولا..... من ک لیاقت ندارم.... کاش شما مثل همیشه نظر کنید.....


+ من که مردم آخه کرب و بلا تو نشون بده.... / با همه بغضی که هست....

+ نمیدونم گلوم از بغض درد می‌کنه یا واقعیه.

باید بخوابم... پس فردا آخرین امتحان ارشد... به امید خدا. و بعدش هم برنامه ای به شدت فورس... به امیدخدا فردا برم کتاب خونه.... بلکه کار مقاله هم تموم شه إن شاءالله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۰
ترانه زندگی