آب میوه.....
پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۵ ق.ظ
نمیخوام خودخواه و ناشکر باشم.
فقط
وقتی از بیرون اومدیم با مامان، و دیدم که آبمیوه ای که عمو برای عیادتم آورده بود رو باز کردی و شده مزه ی بساطت ....
+ میام اتاق و بغضمو میشکنم، صورتم خیسه و این روزا بهونه ی قطره ی چشمام منو مرخص میکنه از جواب دادن به چراها........
آخ آخ آخ...
+ آخر قصه من نزدیکه...
اینطوری پیش بره فکر کنم واقعا نزدیک باشه. با وجود هجوم اینهمه فکر و اینهمه حال بد و این سردرد، سکته هم این روزا برام چیز عجیب و دوری نیست حتی....
۹۷/۰۴/۱۴