دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

کاش می شد بیام به کربلات و برنگردم...

سه شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۹ ب.ظ

امروز....

روز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها...

امروز یه روز عادی نبود برام...

الان که می نویسم، یاد اون روز افتادم که واسه کفش ندا رفته بودم سمت امام زاده صالح علیه السلام. دندون پزشکی هنگامه. روشا. وای. اون حجم از گریه و حال بد تا آخر شب...امام زاده، توی بی آرتی، سر کلاس دکتر غ، توی ماشین الناز، سر مزار شهدای شبش....

امروز.... امروز صبح با سروناز امام زاده... روز تولد حضرت زینب سلام الله علیها و نظافت زینبیه........... به جارو نرسیدیم، به جاش کتابخونه رو دادن بهمون همونجا... تا دم اذان.... با خانم سومی که دوستمون شده....

الحمدلله. خوب بود چقدر....

بعدش امام زاده... ضریح خلوت... حس و حال خوب و آرامش... بعدش... مزار رفیق شهید... گریه.... بعد اون یکی شهید دانشمند عزیز... هوای امام زاده که دلت نمی‌خواست دل بکنی ازش............

صبحش توی راه، دادن یه سری پیامای استاد ب سروناز که بخونه، ک به حالش کمک می کرد... گریه ش گرفت... چشماش خوب نبود حالش.... حقم داره.... همچین روزی.... سالگرد عقدشون پارسال همچین روزی..... امسال.... دورش بگردم آخه.... خدایا پناه و مرهم قلبش باش❤😘.

بعد توی راه برگشتن از امام زاده به مترو، یه لحظه نت گوشیمو وصل کردم که واسه سروناز اون گروه استخدامی پیاماش بیاد.... وقتی توی راه کلاس زبان از سروناز جدا شدم, نزدیکی ایستگاه میدون جهاد, پیام گروه تولد آذر رو باز کردم و خوندم. دیدم استاد یه پیامی گذاشته. که مسافره به دیار عشق......

فکر کردم مشهد... یعنی در باورم نمی گنجید کربلا بخوان برن.... دیدم ادامه ش سودابه گفته کربلا؟ و استاد گفتن آره.... باورم نمیشد. از پله برقی های مترو جهاد میومدم بالا. بغض کرده بودم‌. به دم در مترو که رسیدم بغضم ترکید. پیاده میرفتم تا کلاس زبان. گریه میکردم. با صدای بلند گریه می کردم تو خیابون. با همون ترانه سالار عقیلی.... دلم میخواست یه خیابون خیلی طولانی رو برم.... برم و نرسم و ببارم.... رسیدم کلاس زبان. با چشمای اشکی. حتی نمیتونستم از پله های ساختمون برم بالا... به هر نیم طبقه وای میستادم و یه هق....

رفتم داخل کلاس. ساناز فهمید فکر کنم. رفتم اون کنج نشستم. در یه زاویه ای که استاد نبینتم... گریه میکردم... سر کلاس هم ... یکم گذشت, بعد استاد خودش صندلیش رو جوری گذاشت ک در زاویه دیدش باشم..

بعد یکم گذشت و استاد گفتن که صندلی ها رو گرد بچینیم... بازم من گریه م می‌گرفت هی‌....

یهو وسط اسپیکینگ یکی دیگه، برگشت رو بهم گفت وای آر یو کرایینگ؟ کام آن...

اشکام رو صورتم بود..... پاک کردم و گفتم نه.... خندیدم و گفتم حساسیته....

رد شد ازم خداروشکر، و ادامه دادن بحث قبلو... گذشت. دوباره من اشکام میومد.... محدثه دستمو گرفت... مهربون...

بعد استراحت بین کلاس... از محدثه پرسیدم استاد کی میره؟ گفت کجا؟ گفتم کربلا دیگه... تعجب کرد که دونستم.... گفت فردا.... بعد فهمید از این ناراحت بودم.... بعد یهو گفت که منم هفدهم دارم می رم..... یهو یه جیغ خوشحالی کشیدم... بغلش کردم محکم.... می‌خندیدم بلند.... یهو وسطش هق هق.. اما نفهمید.... بعد از استراحت.... اومدیم لغت ها رو بخونیم... همه درباره حرم و عدالت و اینا... استاد از حرم امام حسین علیه السلام می‌گفت... منم می رفتم.... می رفتم.... یه دفعه که چشمام پر اشک شد استاد با یه لحن با مزه وسط انگلیسی یهو فارسی گفت این امروز هرچی من میگم گریه میکنه؟ خندیدم😂... بعد در ادامه بحث از تک تک مون پرسید آیا تا حالا کربلا رفتید؟

نمیدونم چه حالی بودم و کی بود، ولی محدثه گفت شی لایکس تو بی کربلا تودی...

بعد درباره عدالت حضرت امیرالمومنین علیه السلام بود...ساناز داشت تعریف میکرد. وسطش سخت شده بود. گفت ادامه ندم. گفت بگم گریه می کنه ها. خندیدم. استاد گفت نه این فقط با من گریه می‌کنه. شوخی میکردن. میگفتن پامنبری خوبی هستی. ما روضه می خوانیم و اینا. بعد محدثه از مسجد کوفه می گفت... استاد وسطش گفت قیافه ترانه رو ببینید. دقیقا در حال بغض بودم :| :))

دوباره کلی چیز دیگه محدثه گفت. بعد یهو دستمو گرفت گفت الان سکته می‌کنه این. گفتم نه راحت باشید. معذب شده بودم. دلم می‌خواست توی حال خودم با دل شکسته م هی اشک بریزم....

بعد کلاس رفتم به استاد درباره امتحان گفتم. گفت نمیخواد بدی. عزیزم. چقدر نازه این استاد جان ماه.... خودش عزاداره اما چجوری می‌گردونه کلاس رو... هزار ماشاءالله. گفت چرا امروز همش ناراحت بودی؟ گفتم که قبل کلاس یه خبر شنیدم که هیجان زده شدم و نیاز به زمان داشتم. گفت خوب یا بد؟ یادم نیست ولی فکر کنم گفتم هردو... نمی‌دونم. قطعا خوب و بی نظیر و بی نهایت عالی واسه خود استاد ... و دل سوخته بودن واسه ترانه....

+ انقد واسه استاد ذوق کردم که حتی اولش نمی‌دونستم دارم واسه استاد اشک شوق می ریزم یا واسه خودم هق هق...

بعد کلاس فاطمه اومد و گفت از کدوم مسیر میری... گفتم پیاده میرم سمت بالا، دلم میخواد خیلی پیاده برم... بعد محدثه گفت پیاده می‌ره اونم. ولی سمت پایین. گفتم میام. بعد قرار شد چهار تایی با دوتا فاطمه با هم بریم. بعد به محدثه گفتم می‌خواستم تنهایی برم بالا و گریه کنم. و گفتم باورم نمیشه انقد برونگرا بودم امروز! لحظه آخر هم می‌خواستم جدا شم ولی محدثه گفت نمی‌ذارم تنها بری...

پیاده اومدیم و زود رسیدیم! اومدیم دم ساختمون قبلی کلاسمون. سه شنبه های مهدوی... چای ترش... کتاب رو گرفتیم. بعد از محدثه جدا شدیم و با فاطمه رفتیم سمت مترو. مامانش اومد. بعد از قطار پیاده شدیم که خط‌ عوض کنیم. بعد فهمیدم جایی می‌خوان برن که هم مسیریم. همون ایستگاه خونه ما پیاده شدن! سوار تاکسی شدم. مامان زنگ زد. گفت اومدم بیرون بیام دنبالت. وسط کوچه جایی که از تاکسی پیاده میشم قرار گذاشتیم. و حتی اون یه تیکه هم پیاده نیومدم. و واقعا واسم عجیب بود که میخواستم تنها باشم اما تا دم خونه تنها نبودم :|

نمیدونم چه حکمتی داشت...

+ امروز توی امام زاده هم دوست سومی مون، از کربلا و اربعین و پیاده روی گفت... چقدر امروز دلم رفت... چقدر....

چشمام می سوزه هنوزم... گریه و اشک....

هنوزم حتی بهش فکر کنم اشکام می‌ریزه...

ب استاد پیام دادم که سلاممو میرسونید؟

گفت تو دلم هستی یا نه؟

بعد گفت حتی باور هم نمیکنی، عکس داد... ک از موسسه پرینت گرفته...

گفت فردا شب إن شاءالله کل آرام توی بین الحرمین هست.....

وای خدایا.... وای خدایا.... وای خدایا..............

گفت عکساتونو میرم حرم جلو خودشون.... واسه خودشون .... وای خدایا.....

+ یاد این میفتم که چقدر این چند شب اخیر دلم هوای محرم رو داشته.....

++ محدثه هوامو داشت... عزیزم چقدر مهربونه... دوست داشتنی❤😘.

+++ دود این شهر مرا از نفس انداخته است

به هوای حرم کرب و بلا محتاجم ............

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۰۳
ترانه زندگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی