خاطرات...
چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ
تقریبا دارم یه زمانی از شبانه روز رو اختصاص میدم به خلوت درباره اون خاطرات پس زده شده... به احساسم فکر میکنم.... میخوام بیارمش رو... هرچند حالم بد میشه. اما لازمه. واسه خوب شدن حالم، این حال بدی ها لازمه....
+ دیدی گفتم از اینکه پنجشنبه مهمون دعوت کرده بودیم واسه این ناراحت شده که نمیتونه بخوره؟ مامان میگفت واسه کار کردنه. اما امشب خودش به حرفم رسید. چون خود شخص مورد نظر گفته بود که پنجشنبه که نمیشه خورد... دلم یه خوردن اساسی میخواد. احتمالا فردا شب....
وای خدایا که چقدر میتونه حالم بد بشه.... عیب نداره... باید باهاش رو به رو بشم.... باید....
۹۶/۱۰/۲۷