سه شنبه ...
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ
امروز خدا خواستن و شد که برم موسسه جدید..
برم طلوع... خدایا شکرت.
خیلی هیجان انگیز طور بود.
حس می کنم که داره از تعلق زیاد از حد م به موسسه کم میشه الحمدلله. داره میشه بخشی از زندگیم و نه همه زندگیم. خدایا شکرت ❤❤😘😘😍😍
+طلوع، جذب، اینستا، توریست، جذب، هیات، انگلیسی، عربی، سه شنبه های میم، آش امروز! و ...
++ رفتنی با هنگامه تا یه مسیری رفتم با اسنپ. راننده ش یه موسیقی گذاشته بود.. شبیه اسمم بود... با یه لبخندی گفت این مال مسیحیهاس... گفتم یعنی چی.. گفت یه چیز تو مایه های الله اکبر شما....
فقط یه لبخند. تلخ بود که نشست روی لبم..
انقدر این اتفاق بزرگ و غمناکه که از فکر کردن بهش فرار میکنند هم دلم هم ذهنم... و همین بود که از حرفش دلم نلرزید... و این بود که خنثی بودم... که بغض نکردم.... که نمردم.... نمیتونم به عمق فاجعه ش فکر کنم.... نمیتونم...فقط از اسمم بدم اومد. فقط....
+ هلیلویا !
++ دل/شاد.....
۹۶/۰۷/۲۵