این روزها ..
عجب گرفتار سکوتی شده اینجا...
این روزها عجیب خسته است فکر و دلم... عجیب...
بیخیال :)
خدارو شکر بابت خیلی چیزها...
+ دو پست نوشتم بیماری غیر خطرناک اذیت کننده!
حالا می نویسم شاید همین خطرناک!
یعنی من اصلا در باغ و فاز و هیچی اش نبودم، یک شب که همان روزش چله سوره مزمل به نامم بود، خوابیدم و خواب دیدم که فلان فامیل مان که دکتر است به من می گوید این بیماری که ۹ ماه است درگیرش هستم به خاطر سرطان خون است. یعنی بهم گفت سرطان خون دارم. یک خواب کاملا واضح و روشن!
و بعد صبح که بیدار شدم سرچ کردم و دیدم که اتفاقا این علائم از نشانه هایش سرطان خون هم هست!! و آزمایش خون اخیری که فاکتورهایش بالا و پایین است...
نمیدانم... خدا خودش بهتر می داند. هرچی که خیر است پیش بیاید...
++ درس خواندن برایم سخت است... خدایا خودت کمک کن...
+++ خدایا ... امام زمان.... حال دل همه ما را خوب کن.... آمین. إن شاءالله.